Leave Your Message
چرا جواهرات باید از مواد ضد حساسیت ساخته شوند؟

اخبار

حلقه در انگشت حلقه

2024-03-23 ​​10:46:40

عشق ازدواج پادزهر است، فقط یک ازدواج عاشقانه، حلقه انگشت حلقه می تواند برای همیشه وجود داشته باشد، می خواهم تو را تا قدیم دوست داشته باشم

1 vxz
2 آکو


آقای سنت جان یک معلم بازنشسته است. هنگامی که او 62 ساله بود، فریب مدرسه اصلی خود را خورد و به سر کار بازگشت. او عمدتاً کارهای خانه داری انجام می داد. بسیاری از مردم در مورد عملکرد مدرسه تردید داشتند. معلمان توانمند زیادی وجود دارد، پس چرا با پیرمردی دیگر در 60 سالگی خود را ناراحت کنید؟ اما به زودی شک و تردید مردم برطرف شد. جناب سنت جان هم مثل بقیه کار می کند. او دارای تفکر سریع و سخنوری عالی است. میز او همیشه مرتب است. اقلامی که او نگه می دارد برچسب گذاری می شوند و سپس در دفترچه ثبت علامت گذاری می شوند. او اغلب به جوانان یادآوری می کند: «سلام جوان، وقت آن است که کتابی را که دفعه قبل امانت گرفتی، برگردانی». حافظه اش هم خوب است.

 


به زودی، کسی سرنخ را کشف کرد. اولین کاری که آقای سنت جان هر روز به مطب می آید، نوشیدن آب است. سپس یک شیشه کوچک از کیفش بیرون می آورد و یک مشت دارو در دهانش می ریزد و گردنش را بالا می گیرد تا آب را برساند. همکاران قدیمی او همگی با این موضوع آشنا هستند. این یک عادت بود، اما حالا همه متوجه شدند که بعد از ورود او به مطب، اغلب ابتدا آب می خورد و بعد به همسرش لونا زنگ می زد، من داروهایم را در خانه دارم، لطفا بیاورید. لونا بعد از یک ساعت در مطب حاضر شد و قیافه اش کمی عصبانی بود و دارو را با نامهربانی به او داد اما اهمیتی نداد. به صورت همسرش نگاه کرد، هه، لبخندی زد و گفت ممنون. رنگ لونا کمی زرد و موهایش خشک شده بود.


لونا بعد از تماشای او که دارو را تمام می کند، برگشت و بدون احوالپرسی به سایر همکارانش رفت، به همین دلیل به او مسخره کردم: فراموش نکن که دفعه بعد دارو را بیاوری.


بار دیگر، زمانی که سنت جان با لونا تماس گرفت، خورشید همچنان درخشان بود، اما در عرض ده دقیقه پس از گذاشتن تلفن، آسمان ابری شد و بلافاصله باران شروع به باریدن کرد. وقتی سنت جان وحشت زده از پنجره به بیرون نگاه کرد و مدام به خانه زنگ زد، کسی جواب نداد. با عجله کمد را باز کرد، مشتی را بیرون آورد و می خواست بیرون برود، اما در باز شد و لونا تا پوست خیس شده دم در دفتر ظاهر شد. سنت جان مانند کودکی که کار اشتباهی انجام داده بود با شرمندگی کامل به سمت او آمد. وقتی لونا می خواست آن را به او بدهد، او نیز گفت: "ای روح فراموشکار." با اینکه لونا خیس شده بود اما همچنان طبق معمول به او نگاه می کرد. او از سنت جان خواست که دارو را قبل از رفتن مصرف کند. در طول سال ها، آن دو به یکدیگر اهمیت می دادند و به یکدیگر عشق می ورزیدند. فقط به این دلیل که همان حلقه را روی انگشتان حلقه خود می زنند. این انگشتر کلاسیک 40 سال است که با آنهاست و قلب آنها را به هم گره می زند و از نزدیک به آنها تکیه می کند!


خوشبختی یعنی وقتی اشتیاق محو می شود و صورت پیر می شود، دستانی که تو را بدون حسرت در آغوش می گیرند، همچنان هستند. قلبی که هرگز به عقب نگاه نمی کند هنوز با توست. عشقی که هرگز سرد نمی شود همچنان همان عشقی است که شما را گرم می کند.